چرا عاشق نباشم
.من که ميدانم شبي عمرم به پايان ميرسد.
.نوبت خاموشي من سهل و اسان ميرسد.
.من که میدانم که تا سرگرم بزم و مستي ام.
.مرگ ديوانگر چه بي رحم و شتابان مي رسد.
.پس چرا عاشق نباشم؟
من که میدانم به دنیا اعتباری نیست.
بین مرگ و ادمی،قول و قراری نیست.
من که می دانم اجل،ناخوانده و بیداد گر.
سرزده می اید و راه فراری نیست.
پس چرا...
پس چرا عاشق نباشم!!!